سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خودنویس

این نوشته ها دست به قلم خودمه!...

4...

دوست دارم برگردم....! 

برگردم به همان روزهای آشناییمان....

همان روزهایی که تو به من دست دوستی دراز کردی....!

همان روزهایی که حرف یکدیگرا میفهمیدیم...!

ولی حالا....

تو هیچی را نمیبینی!....

چشمانت بسته شده اند!ولی آخر چرا؟؟!!.... 

ارزشش را داشت؟!....

کاش آن روز بیاید که تو بشوی همان دوست دیروز....

همان یار باوفا...

اما...

چشمانت را یکی از پشت بسته است....

سعی بر باز کردنشان داشتم...ولی نتوانستم!...

روزها میگذرد....

و پاییز فرا میرسد!...

همان روزهای بارانیو دلگیر...!

و من....شاید دور شوم...

هر کجا هستم....

دعایت میکنم!...


کاش آن روز بیاید!....


[ جمعه 91/6/24 ] [ 6:31 عصر ] [ راتا ] [ نظرات () ]