سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خودنویس

این نوشته ها دست به قلم خودمه!...

3...

با وجود اینکه تنهایم گذاشت و رفت... 

ولی باز از او میخوانم...

باز از او مینویسم...

و باز او را صدا میزنم...

تا شاید روزی به پشت سرش نگاهی بیندازد....

به کسی نگاه کند که دلش خورد است...

کسی که ارزویش بودن با اوست...

کسی که حرف های او را با ساده دلی قبول کرد...


تایید کرد و مهری بر انها زد ....

مهری از عشق و جنون...

مهری از زود باوری وتا اخر ماندن با او...

ولی او...همیشه میگفت...تا اخر هستم...میمانم....ولی رفت....

همیشه میگفت سرقول های میمانم...ولی هر بار یادش میرفت و زیرشان میزد...

و باز من ماندم...سوختم...خاکستر شدم...

خاکسترم کرد و باز هم نفهمید با دل بیچاره ی من چه کرد...


[ پنج شنبه 91/6/23 ] [ 10:1 عصر ] [ راتا ] [ نظرات () ]