سفارش تبلیغ
صبا ویژن

خودنویس

این نوشته ها دست به قلم خودمه!...

2...

باز دست به قلم شده ام که از چه بنویسم؟...از گریه های بی صدا یا خنده های اجبار؟...

از خواب های پریشان یا چشمان تب دار؟...

از کلمه ی اشنا ی غریبانه یا سکوت های غم بار ؟ازدلتنگی های بی پایان یا سنگدلی های ادم ها؟.....

نمیدانم!ولی دست خودم نیست خودش مینویسد خودش با خون دل مینویسد تا حداقل دل رحم شود

تا حداقل بازهم به دروغ بگوید "دوستت دارم.."

اما سال هاست...سال هاست که فراموش کرده!

خاطراتی را که از ذهن من توانایی خروج را ندارند و هر گاه که سعی کردند بدتر گم کردند...

بدتر در اعماق شب فرو رفتند و....سوختن و ساختن...

تا کی باید سوخت و ساخت؟!...تا کی باید به اجبار هم که شده خندید...

.خندید به این دل بیکار و زندانی!...زندانی کسی که با چشمانش مست و خمارت کرد و با حرف هایش دیوانه ترت...

کسی که روز و شب را برایت بست و تمام ارزویت را فقط یک بار دیگر دیدن او کرد...

فقط او !....نه با کس دیگر...نه با خاطراتش....فقط با او...

فقط یک بار دیگر دیدن چشمانش و غرق شدن در انها....کاش می امد....اما...


[ پنج شنبه 91/6/23 ] [ 7:2 عصر ] [ راتا ] [ نظرات () ]